-
پسر مانند پدر
شنبه 7 دی 1392 13:45
همیشه میدانستم که فیلِکس یک نابغه خواهد بود. از جهاتی به او حسادت میورزم. مدت زمان زیادی از پایان جنگ گذشته است. به راهی برای خروج از ابرهای دود و کثافات دهان کوه و آب سیاهی که از زمین بیرون می آید، و همچون رنگین کمان میدرخشد، نیاز داریم. و با کسر اندکی از انسان ها که زنده مانده اند، زمان زیادی نداریم. فیلکس این را...
-
خاکستری بیش نیستیم
جمعه 6 دی 1392 18:05
ما در اینجا چیزی جز خاکستر نیستیم، در حال مرگی تنها در شب. کلاه ها با تصاویر آرامش بخش و صداهای زیبایشان ما را رام نگاه میدارند، با مقدار خیلی کمی چیزهای زننده و ناگوار، فقط به آن اندازه که ما را مشغول به کار نگاه دارند، و تا برای کار هایی که در گذشته انجام داده ایم گریه کنیم. سروم با استفاده از لوله ای، درون دهانم...
-
گرفتگی کامل
پنجشنبه 5 دی 1392 14:59
فرودگاه بین المللی مونیخ، اولین کسوف کاملی که میبیینم. استراحتی مناسب وسط یک سفر کاری خسته کننده به اروپا. در حال حاضر ماه قسمت زیادی از خورشید را گرفته و فقط یک هلال نازک سفید از خورشید معلوم است، که آن هم در حال کوچک تر شدن است. دقیقا قبل از اینکه هلال کاملا ناپدید شود، به صورت چهار نقطه ی نورانی درخشان در می آید،...
-
ماهی قرمز
چهارشنبه 4 دی 1392 11:29
به ماهی نارنجی توی تنگ نگاه کرد. ماهی در حال شنا بود. به دقت باله ها، فلس ها، چشمان بزرگ و اندازه ی ماهی را بررسی کرد. چشمانش را بست و ماهی را در دالان فاضلاب انداخت و دکمه ی مورد نظر را زد تا آب شود. "هنوز درست نشده؟ مالالا فقط هفت سالشه. واقعا متوجه میشه که این همون ماهی نیست؟" به آدان گفت "البته که...